روایتی تلخ و صریح از مبارزه با «سرطان»

روایتی تلخ و صریح از مبارزه با «سرطان»


اخبار ایران کازمد - مادرم با صدای بلند به من اعتراض کرد که «چرا واسه دوتا تار موی ریخته‌شده کف اتاق، این همه سر و صدا می‌کنی؟ چرا واسه نامرتبی موهای دخترت غر می‌زنی؟» و بعد از گفتن این جمله به گریه افتاد و گفت: «نمی‌دونی حسرت دیدن دوباره موهای دختر ...» و گریه امانش نمی‌داد که بتواند حرفش را تمام کند. جوابی نداشتم؛ دوباره گره روسری را سفت کردم که کچلی من بیش از این مادرم را اذیت نکند.
برچسب‌ها:

روایتی تلخ صریح مبارزه سرطان

به اشتراک بگذارید: